محل تبلیغات شما

لئوی عزیز

امروز سه‌تایی از خیابان ویلا و کریمخان رد شدیم و دوباره تمام خاطراتمان زنده شد.امروز ح و میم وقتی که داشتند از سین حرف می‌زدند ، من چیزیم نشد.قلبم فقط کمی جمع شد.میم گفت که سین تازگی‌ها به شرکت‌شان رفته و چقدر این روزها غمگین است.گفت که رابطه‌ی جدیدش خوب پیش نرفته و حالا خیلی خودش را سرزنش می‌کند که چرا گذاشته‌است دختر به آن خوبی را از دست بدهد!میم می‌گفت که انگار سین این روزهایش خوب نمی‌گذرد. من توی دلم برایش دعا کردم که همه‌چیز برایش به بهترین شکل ممکن اتفاق بیفتد.لئو! حرف زدن راجع به کسی که به خاطرش قلبت شکسته و شب‌های زیادی را با دلتنگی‌اش سر کرده‌ای کار راحتی نیست.این‌ها را فقط میتوانم تنها برای تو بگویم.این که این حس عجیب گذشته ، حالا تبدیل شده است به زخم خشک‌شده‌ای که تکه‌هایش به مرور می‌افتد.که حالا هرچند که دلتنگش می‌شوم گاهی وقت‌ها ، اما برایش دعا می‌کنم.برایش دعا می‌کنم که یک‌نفر پیدا شود که حالش را بهتر کند.که نرود.که ساکنش کند در این جریان متلاطم زندگی.

فردا یک روز سنگین در پیش دارم.برایم دعا کن لئو.این روزهای پاییزی به کمی انرژی و دعا و حس خوب نیاز دارم تا بتوانم همان امی همیشه باشم؛بیخیال و خوشحال.

 

امی خسته

مونـولـوگ های بی سـروتـه

سی‌صد و نود و سومین نامه

سی‌صد و نود و دومین نامه

دعا ,برایش ,، ,میم ,حالا ,حرف ,برایش دعا ,گفت که ,دعا می‌کنم ,مرور می‌افتد ,است به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها