محل تبلیغات شما

لئوی عزیز

امروز برای اولین بار گریه‌ی بابا را دیدم.نه بخاطر میم که دارد شیمی درمانی می‌شود و بی‌حال یک گوشه افتاده‌است ، بلکه بخاطر مادرجون که حالا بیمارستان است.امشب برای بابا تولد گرفتیم و یک ساعت بعدش در بهت مادرجون فرو رفتیم.برایت نگفتم اما من شب گذشته خواب یک ماه‌گرفتگی بزرگ را دیدم.خواب دویدن زیر باران در تاریکی شب ، و دیدن یک ماه بزرگ که به وضوح می‌توانستم تشخیص دهم که ماه‌گرفتگی است.(برایت نمی‌گویم که تعبیر ماه‌گرفتگی چیست!) برایت نگفتم که حجم غصه‌هایی که دارد به دلم اضافه می‌شود چقدر زیاد شده‌است و چقدر دارد ته‌نشین می‌شود و سر می‌رود از دلم.حالا از غصه‌خوردن آدم‌ها هم غصه‌ام می‌گیرد.لئو دنیا خیلی بی‌رحم است.خیلی سخت است زندگی کردن در این دنیا.کم‌کم برای من دارد غیرقابل تحمل می‌شود.

 

امی خیلی خسته

مونـولـوگ های بی سـروتـه

سی‌صد و نود و سومین نامه

سی‌صد و نود و دومین نامه

یک ,می‌شود ,خیلی ,برایت ,ماه‌گرفتگی ,خواب ,می‌شود و ,برایت نگفتم ,که دارد ,را دیدم ,شده‌است و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته ی برومند بهترین سایت های کسب درآمد خارجی سال ۲۰۲۰